روز مادر مبارك
روز مادر و روز همسر مبارك ديروز من و رانيا رفتيم يه كيك بستني به يك كاددوي كوچولو با يك شاخه گل براي ماماني خريديم اين روز زيبا به همه مادر ها ي مهربون مبارك بابا هم زنگ زدش و يه شعر زيبا به مناسبت اين روز خوب تقديم كرد .................... دست همه درد نكنه كه اين روز زيبا رو فراموش نمي كنند ...
نویسنده :
ماماني
11:06
13 ماهگي ات مبارك
١٣ ماهگي عروسك زيبا مبارك الان تو مي توني بگي مامان و بابا و اب و ددد و با انگشتت روي دماغت مي گذاري و مي گي هيس همه اش خاله هات مجبور مي كني كه اهنگ بگذارند و تو برقصي همه غذاها رو مي خوري ولي بيشتر از 6 قاشق نمي خوري گوشي موبايل رو بر مي داري و مي گي الو بابا بعدش به زبون خودت حرف مي زني هر روز عصر كالسكه ات رو نشون مي دي و هي دددد مي كني هنوز گوشه هاي تخت و مبل مي گيري و ته ته مي كني ...
نویسنده :
ماماني
10:57
تولد دوم رانيا
مامان جون من يادم رفت عكسهاي جشن تولد يك سالگي ات رو خونه مامان جون بذارم يعني اينقدر كار داشتم براي تو دو بار تولد گرفتند يه بار با خانواده بابا يه بار هم خونه مامان جون به هر صورت يك سال بزرگ شدنت مبارك اين هم شيرين كاري رانيا كه گوشه كيك رو با انگشتش خراب كرده ...
نویسنده :
ماماني
10:54
رانيا و بازي
رانيا در حال بازي با سبد لباس ماماني رانيا در حال اواز خواندن دختر عزيزم ياد گرفتي به پاي من مي چسبي و راه مي ري و همه از دست اين كارهاي تو كلي مي خندند اينجا اينقدر خسته بودي خوابت برد ...
نویسنده :
ماماني
13:17
بالاخره بلند شد
دخمل مامان با لا خره تو هم بلند شدي و گوشه هاي تخت مي گيري و راه مي ري با خاله هات هر روز مي ري پارك و سر سره بازي مي كني هر كي اماده مي شه بره بيرون دنبالش مي ري تا ببردت پارك هنوز موقع غذا خوردن منو مي كشي و همه اش يه ذره مي خوري وقتي صداي بابا رو از پشت تلفن مي شنوي مي خندي و بابا بابا مي كني مامان خيلي سرش شلوغه واسه همين نمي تونه بياد وبلاگت كامل كنه دستهات بالا بگير و دعا كن كه مشكل بابايي زودي حل بشه ...
نویسنده :
ماماني
8:46